حکایت مرد زاهد و ریا کاری
مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد .
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
مزایای خرید ملک و اقامت در کشور اسپانیا | 1 | 56 | fatemehfth77 |
واکنش دستگاه دیپلماسی ایران به سخنان سخیف و بیجای مقامات آمریکایی | 0 | 32 | iranembberlin |
تور وان | 0 | 34 | hamidhosseini |
بهبود طراحی سایت برای سئو 2018: | 0 | 33 | start11 |
طپش قلب طراحی سایت با سئو: | 0 | 35 | start11 |
همایش بین المللی در خصوص زندگی، آثار و افکار فرید الدین عطار نیشابوری در تهران برگزار | 0 | 38 | iranembberlin |
راحت ترین و مطمئن ترین روش برای خرید محصولات ساختمان و معماری | 0 | 34 | 123sazeh |
تعمیر یخچال بوش | 0 | 38 | newrepair |
اصول طراحی سایت | 0 | 35 | start11 |
هشدارها و توصیه های مسافرتی در ارتباط با کشور جمهوری آذربایجان | 0 | 36 | iranembberlin |
نماینده کمیساریای عالی پناهندگان در ایران در پایان ماموریت خود با وزیر امور خارجه دید | 0 | 34 | iranembberlin |
گارد خودرو | 0 | 37 | gandomcardvd |
نماینده عالی اتحادیه اروپا با وزرای خارجه ایران ، فرانسه ، انگلستان و آلمان نشست مشتر | 0 | 42 | iranembberlin |
راهکار های پیشرفت طراحی سایت دانشگاهی: | 0 | 31 | start11 |
مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد .
هنگامی که ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی روبرو شد.
اژدهايي خرسي را به چنگ آورده بود و ميخواست او را بكشد و بخورد. خرس فرياد ميكرد و كمك ميخواست, پهلواني رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد. خرس وقتي مهرباني آن پهلوان را ديد به پاي پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو ميشوم و هر جا بروي با تو ميآيم. آن دو با هم رفتند تا اينكه به جايي رسيدند, پهلوان خسته بود و ميخواست بخوابد. خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردي از آنجا ميگذشت و از پهلوان پرسيد اين خرس با تو چه ميكند؟
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
داستان بازگو کردن راز دوست و دزدیده شدن کیسه پولها
در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر می کردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت.
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد.
طاقت حفظ آن نداشت ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت.
در روزگاران قدیم، مرد میانسالی دو زن داشت. یکی از زنها مسن و دیگری جوان بود. هر یک از زنها، شوهرشان را خیلی دوست داشتند و تمایل داشتند که او در سنی متناسب با آنها به نظر آید.
پس از گذشت چند سال، موهای مرد به اصطلاح جوگندمی شد. برای زن جوان این اتفاق خوشایند نبود زیرا شوهرش را خیلی مسنتر از خودش نشان میداد. بنابراین هر شب موهای مرد را شانه میکرد و موهای سفیدش را میکَند.
در انفاق کردن اطرافیان و نزدیکان بر دیگر افراد ارجحیت و الویت دارند.
منابع طبیعی کشور و نیز امکانات علمی، رفاهی، پزشکی و مانند آن در درجه اول باید در اختیار هموطنانمان قرار گیرد. کاربرد: این مثل درباره کسانی به کار میرود که: خویشاوند نیازمند را رها کرده و به بیگانه خدمت میکنند؛ خانواده خود را در سختی و تنگی نگه داشته و خرج دوستان خود را متقبل شدهاند؛ همسایه نیازمند خود را نادیده گرفته و برای تظاهر، به افراد ناشناس انفاق میکند.
تعداد صفحات : 3